گفت از جلال الدین محمد مولوی(مولانا) مثنوی معنوی 40
1. گفت فرعونش ورق درحکم ماست
دفتر و دیوان حکم این دم مراست
1. گفت فرعونش ورق درحکم ماست
دفتر و دیوان حکم این دم مراست
1. گفت موسی این مرا دستور نیست
بندهام امهال تو مامور نیست
1. گفت نه نه مهلتم باید نهاد
عشوهها کم ده تو کم پیمای باد
1. گفت امر آمد برو مهلت ترا
من بجای خود شدم رستی ز ما
1. چونک موسی بازگشت و او بماند
اهل رای و مشورت را پیش خواند
1. بعد از آن گفتند ای مادر بیا
گور بابا کو تو ما را ره نما
1. گفتشان در خواب کای اولاد من
نیست ممکن ظاهر این را دم زدن
1. مصطفی را وعده کرد الطاف حق
گر بمیری تو نمیرد این سبق
1. تا بفرعون آمدند آن ساحران
دادشان تشریفهای بس گران
1. پیل اندر خانهٔ تاریک بود
عرضه را آورده بودندش هنود
1. دی سؤالی کرد سایل مر مرا
زانک عاشق بود او بر ماجرا