چون از جلال الدین محمد مولوی(مولانا) مثنوی معنوی 54
1. چون پیمبر دید آن بیمار را
خوش نوازش کرد یار غار را
1. چون پیمبر دید آن بیمار را
خوش نوازش کرد یار غار را
1. گفت با دلقک شبی سید اجل
قحبهای را خواستی تو از عجل
1. آن یکی میگفت خواهم عاقلی
مشورت آرم بدو در مشکلی
1. یک سگی در کوی بر کور گدا
حمله میآورد چون شیر وغا
1. محتسب در نیم شب جایی رسید
در بن دیوار مستی خفته دید
1. گفت آن طالب که آخر یک نفس
ای سواره بر نی این سو ران فرس
1. گفت پیغامبر مر آن بیمار را
چون عیادت کرد یار زار را