1 باغبانی چون نظر در باغ کرد دید چون دزدان بباغ خود سه مرد
2 یک فقیه و یک شریف و صوفیی هر یکی شوخی بدی لا یوفیی
3 گفت با اینها مرا صد حجتست لیک جمعاند و جماعت قوتست
4 بر نیایم یک تنه با سه نفر پس ببرمشان نخست از همدگر
1 این عیادت از برای این صلهست وین صله از صد محبت حاملهست
2 در عیادت شد رسول بی ندید آن صحابی را بحال نزع دید
3 چون شوی دور از حضور اولیا در حقیقت گشتهای دور از خدا
4 چون نتیجهٔ هجر همراهان غمست کی فراق روی شاهان زان کمست
1 سوی مکه شیخ امت بایزید از برای حج و عمره میدوید
2 او به هر شهری که رفتی از نخست مر عزیزان را بکردی بازجست
3 گرد میگشتی که اندر شهر کیست کو بر ارکان بصیرت متکیست
4 گفت حق اندر سفر هر جا روی باید اول طالب مردی شوی
1 خانهای نو ساخت روزی نو مرید پیر آمد خانهٔ او را بدید
2 گفت شیخ آن نو مرید خویش را امتحان کرد آن نکو اندیش را
3 روزن از بهر چه کردی ای رفیق گفت تا نور اندر آید زین طریق
4 گفت آن فرعست این باید نیاز تا ازین ره بشنوی بانگ نماز
1 چون پیمبر دید آن بیمار را خوش نوازش کرد یار غار را
2 زنده شد او چون پیمبر را بدید گوییا آن دم مر او را آفرید
3 گفت بیماری مرا این بخت داد کآمد این سلطان بر من بامداد
4 تا مرا صحت رسید و عافیت از قدوم این شه بی حاشیت
1 گفت با دلقک شبی سید اجل قحبهای را خواستی تو از عجل
2 با من این را باز میبایست گفت تا یکی مستور کردیمیت جفت
3 گفت نه مستور صالح خواستم قحبه گشتند و ز غم تن کاستم
4 خواستم ایم قحبه را بی معرفت تا ببینم چون شود این عاقبت
1 آن یکی میگفت خواهم عاقلی مشورت آرم بدو در مشکلی
2 آن یکی گفتش که اندر شهر ما نیست عاقل جز که آن مجنوننما
3 بر نیی گشته سواره نک فلان میدواند در میان کودکان
4 صاحب رایست و آتشپارهای آسمان قدرست و اختربارهای