آن از جلال الدین محمد مولوی(مولانا) مثنوی معنوی 46
1. آن حکیمی گفت دیدم هم تکی
در بیابان زاغ را با لکلکی
1. آن حکیمی گفت دیدم هم تکی
در بیابان زاغ را با لکلکی
1. شخص خفت و خرس میراندش مگس
وز ستیز آمد مگس زو باز پس
1. از صحابه خواجهای بیمار شد
واندر آن بیماریش چون تار شد
1. آمد از حق سوی موسی این عتاب
کای طلوع ماه دیده تو ز جیب
1. باغبانی چون نظر در باغ کرد
دید چون دزدان بباغ خود سه مرد
1. این عیادت از برای این صلهست
وین صله از صد محبت حاملهست
1. سوی مکه شیخ امت بایزید
از برای حج و عمره میدوید
1. خانهای نو ساخت روزی نو مرید
پیر آمد خانهٔ او را بدید
1. چون پیمبر دید آن بیمار را
خوش نوازش کرد یار غار را