عاقلی از جلال الدین محمد مولوی(مولانا) مثنوی معنوی 39
1. عاقلی بر اسپ میآمد سوار
در دهان خفتهای میرفت مار
1. عاقلی بر اسپ میآمد سوار
در دهان خفتهای میرفت مار
1. اژدهایی خرس را در میکشید
شیر مردی رفت و فریادش رسید
1. بود کوری کو همیگفت الامان
من دو کوری دارم ای اهل زمان
1. خرس هم از اژدها چون وا رهید
وآن کرم زان مرد مردانه بدید
1. گفت موسی با یکی مست خیال
کای بداندیش از شقاوت وز ضلال
1. آن مسلمان ترک ابله کرد و تفت
زیر لب لاحول گویان باز رفت
1. گفت جالینوس با اصحاب خود
مر مرا تا آن فلان دارو دهد