1 قصهٔ شاه و امیران و حسد بر غلام خاص و سلطان خرد
2 دور ماند از جر جرار کلام باز باید گشت و کرد آن را تمام
3 باغبان ملک با اقبال و بخت چون درختی را نداند از درخت
4 آن درختی را که تلخ و رد بود و آن درختی که یکش هفصد بود
1 رحمت صد تو بر آن بلقیس باد که خدایش عقل صد مرده بداد
2 هدهدی نامه بیاورد و نشان از سلیمان چند حرفی با بیان
3 خواند او آن نکتههای با شمول با حقارت ننگرید اندر رسول
4 جسم هدهد دید و جان عنقاش دید حس چو کفی دید و دل دریاش دید
1 مقریی میخواند از روی کتاب ماؤکم غورا ز چشمه بندم آب
2 آب را در غورها پنهان کنم چشمهها را خشک و خشکستان کنم
3 آب را در چشمه کی آرد دگر جز من بی مثل و با فضل و خطر
4 فلسفی منطقی مستهان میگذشت از سوی مکتب آن زمان
1 دید موسی یک شبانی را براه کو همیگفت ای گزیننده اله
2 تو کجایی تا شوم من چاکرت چارقت دوزم کنم شانه سرت
3 جامهات شویم شپشهاات کشم شیر پیشت آورم ای محتشم
4 دستکت بوسم بمالم پایکت وقت خواب آید بروبم جایکت
1 وحی آمد سوی موسی از خدا بندهٔ ما را ز ما کردی جدا
2 تو برای وصل کردن آمدی یا برای فصل کردن آمدی
3 تا توانی پا منه اندر فراق ابغض الاشیاء عندی الطلاق
4 هر کسی را سیرتی بنهادهام هر کسی را اصطلاحی دادهام
1 بعد از آن در سر موسی حق نهفت رازهایی گفت کان ناید به گفت
2 بر دل موسی سخنها ریختند دیدن و گفتن بهم آمیختند
3 چند بیخود گشت و چند آمد بخود چند پرید از ازل سوی ابد
4 بعد ازین گر شرح گویم ابلهیست زانک شرح این ورای آگهیست