1 در شدن خرگوش بس تاخیر کرد مکر را با خویشتن تقریر کرد
2 در ره آمد بعد تاخیر دراز تا به گوش شیر گوید یک دو راز
3 تا چه عالمهاست در سودای عقل تا چه با پهناست این دریای عقل
4 صورت ما اندرین بحر عذاب میدود چون کاسهها بر روی آب
1 شیر اندر آتش و در خشم و شور دید کان خرگوش میآید ز دور
2 میدود بیدهشت و گستاخ او خشمگین و تند و تیز و ترشرو
3 کز شکسته آمدن تهمت بود وز دلیری دفع هر ریبت بود
4 چون رسید او پیشتر نزدیک صف بانگ بر زد شیرهای ای ناخلف
1 گفت خرگوش الامان عذریم هست گر دهد عفو خداوندیت دست
2 گفت چه عذر ای قصور ابلهان این زمان آیند در پیش شهان
3 مرغ بیوقتی سرت باید برید عذر احمق را نمیشاید شنید
4 عذر احمق بتر از جرمش بود عذر نادان زهر هر دانش بود
1 گفت بسم الله بیا تا او کجاست پیش در شو گر همی گویی تو راست
2 تا سزای او و صد چون او دهم ور دروغست این سزای تو دهم
3 اندر آمد چون قلاووزی به پیش تا برد او را به سوی دام خویش
4 سوی چاهی کو نشانش کرده بود چاه مغ را دام جانش کرده بود
1 چون سلیمان را سراپرده زدند جمله مرغانش به خدمت آمدند
2 همزبان و محرم خود یافتند پیش او یک یک بجان بشتافتند
3 جمله مرغان ترک کرده چیک چیک با سلیمان گشته افصح من اخیک
4 همزبانی خویشی و پیوندی است مرد با نامحرمان چون بندی است
1 زاغ چون بشنود آمد از حسد با سلیمان گفت کو کژ گفت و بد
2 از ادب نبود به پیش شه مقال خاصه خودلاف دروغین و محال
3 گر مر او را این نظر بودی مدام چون ندیدی زیر مشتی خاک دام
4 چون گرفتار آمدی در دام او چون قفس اندر شدی ناکام او
1 گفت ای شه بر من عور گدای قول دشمن مشنو از بهر خدای
2 گر به بطلانست دعوی کردنم من نهادم سر ببر این گردنم
3 زاغ کو حکم قضا را منکرست گر هزاران عقل دارد کافرست
4 در تو تا کافی بود از کافران جای گند و شهوتی چون کاف ران
1 بوالبشر کو علم الاسما بگست صد هزاران علمش اندر هر رگست
2 اسم هر چیزی چنان کان چیز هست تا به پایان جان او را داد دست
3 هر لقب کو داد آن مبدل نشد آنک چستش خواند او کاهل نشد
4 هر که اول مؤمنست اول بدید هر که آخر کافر او را شد پدید