جمع از جلال الدین محمد مولوی(مولانا) مثنوی معنوی 74
1. جمع گشتند آن زمان جمله وحوش
شاد و خندان از طرب در ذوق و جوش
1. جمع گشتند آن زمان جمله وحوش
شاد و خندان از طرب در ذوق و جوش
1. هین بملک نوبتی شادی مکن
ای تو بستهٔ نوبت آزادی مکن
1. ای شهان کشتیم ما خصم برون
ماند خصمی زو بتر در اندرون
1. تا عمر آمد ز قیصر یک رسول
در مدینه از بیابان نغول
1. آمد او آنجا و از دور ایستاد
مر عمر را دید و در لرز اوفتاد
1. مرد گفتش کای امیرالمؤمنین
جان ز بالا چون در آمد در زمین
1. کرد حق و کرد ما هر دو ببین
کرد ما را هست دان پیداست این
1. بار دیگر ما به قصه آمدیم
ما از آن قصه برون خود کی شدیم
1. گفت یا عمر چه حکمت بود و سر
حبس آن صافی درین جای کدر