1 چونک نزد چاه آمد شیر دید کز ره آن خرگوش ماند و پا کشید
2 گفت پا واپس کشیدی تو چرا پای را واپس مکش پیش اندر آ
3 گفت کو پایم که دست و پای رفت جان من لرزید و دل از جای رفت
4 رنگ رویم را نمیبینی چو زر ز اندرون خود میدهد رنگم خبر
1 شیر گفتش تو ز اسباب مرض این سبب گو خاص کاینستم غرض
2 گفت آن شیر اندرین چه ساکنست اندرین قلعه ز آفات آمنست
3 قعر چه بگزید هر که عاقلست زانک در خلوت صفاهای دلست
4 ظلمت چه به که ظلمتهای خلق سر نبرد آنکس که گیرد پای خلق
1 چونک شیر اندر بر خویشش کشید در پناه شیر تا چه میدوید
2 چونک در چه بنگریدند اندر آب اندر آب از شیر و او در تافت تاب
3 شیر عکس خویش دید از آب تفت شکل شیری در برش خرگوش زفت
4 چونک خصم خویش را در آب دید مر ورا بگذاشت و اندر چه جهید
1 چونک خرگوش از رهایی شاد گشت سوی نخچیران دوان شد تا به دشت
2 شیر را چون دید در چه کشته زار چرخ میزد شادمان تا مرغزار
3 دست میزد چون رهید از دست مرگ سبز و رقصان در هوا چون شاخ و برگ
4 شاخ و برگ از حبس خاک آزاد شد سر برآورد و حریف باد شد
1 جمع گشتند آن زمان جمله وحوش شاد و خندان از طرب در ذوق و جوش
2 حلقه کردند او چو شمعی در میان سجده آوردند و گفتندش که هان
3 تو فرشتهٔ آسمانی یا پری نی تو عزرائیل شیران نری
4 هرچه هستی جان ما قربان تست دست بردی دست و بازویت درست
1 هین بملک نوبتی شادی مکن ای تو بستهٔ نوبت آزادی مکن
2 آنک ملکش برتر از نوبت تنند برتر از هفت انجمش نوبت زنند
3 برتر از نوبت ملوک باقیند دور دایم روحها با ساقیند
4 ترک این شرب ار بگویی یک دو روز در کنی اندر شراب خلد پوز
1 ای شهان کشتیم ما خصم برون ماند خصمی زو بتر در اندرون
2 کشتن این، کار عقل و هوش نیست شیر باطن سخرهٔ خرگوش نیست
3 دوزخست این نفس و دوزخ اژدهاست کو به دریاها نگردد کم و کاست
4 هفت دریا را در آشامد، هنوز کم نگردد سوزش آن خلقسوز
1 تا عمر آمد ز قیصر یک رسول در مدینه از بیابان نغول
2 گفت کو قصر خلیفه ای حشم تا من اسپ و رخت را آنجا کشم
3 قوم گفتندش که او را قصر نیست مر عمر را قصر جان روشنیست
4 گرچه از میری ورا آوازهایست همچو درویشان مر او را کازهایست