گفت از جلال الدین محمد مولوی(مولانا) مثنوی معنوی 98
1. گفت پیغامبر که نفحتهای حق
اندرین ایام میآرد سبق
1. گفت پیغامبر که نفحتهای حق
اندرین ایام میآرد سبق
1. مصطفی روزی به گورستان برفت
با جنازهٔ مردی از یاران برفت
1. غیب را ابری و آبی دیگرست
آسمان و آفتابی دیگرست
1. گفت پیغامبر ز سرمای بهار
تن مپوشانید یاران زینهار
1. گفت صدیقه که ای زبدهٔ وجود
حکمت باران امروزین چه بود
1. مطربی کز وی جهان شد پر طرب
رسته ز آوازش خیالات عجب
1. آن زمان حق بر عمر خوابی گماشت
تا که خویش از خواب نتوانست داشت
1. استن حنانه از هجر رسول
ناله میزد همچو ارباب عقول