سنگها از جلال الدین محمد مولوی(مولانا) مثنوی معنوی 106
1. سنگها اندر کف بوجهل بود
گفت ای احمد بگو این چیست زود
1. سنگها اندر کف بوجهل بود
گفت ای احمد بگو این چیست زود
1. باز گرد و حال مطرب گوشدار
زانک عاجز گشت مطرب ز انتظار
1. پس عمر گفتش که این زاری تو
هست هم آثار هشیاری تو
1. گفت پیغامبر که دایم بهر پند
دو فرشته خوش منادی میکنند
1. یک خلیفه بود در ایام پیش
کرده حاتم را غلام جود خویش
1. یک شب اعرابی زنی مر شوی را
گفت و از حد برد گفت و گوی را
1. بهر این گفتند دانایان بفن
میهمان محسنان باید شدن
1. لیک نادر طالب آید کز فروغ
در حق او نافع آید آن دروغ
1. شوی گفتش چند جویی دخل و کشت
خود چه ماند از عمر افزونتر گذشت
1. زن برو زد بانگ کای ناموسکیش
من فسون تو نخواهم خورد بیش