گفت از جلال الدین محمد مولوی(مولانا) مثنوی معنوی 116
1. گفت ای زن تو زنی یا بوالحزن
فقر فخر آمد مرا بر سر مزن
1. گفت ای زن تو زنی یا بوالحزن
فقر فخر آمد مرا بر سر مزن
1. دید احمد را ابوجهل و بگفت
زشت نقشی کز بنیهاشم شکفت
1. زن چو دید او را که تند و توسنست
گشت گریان گریه خود دام زنست
1. گفت پیغامبر که زن بر عاقلان
غالب آید سخت و بر صاحبدلان
1. مرد زان گفتن پیشمان شد چنان
کز عوانی ساعت مردن عوان
1. موسی و فرعون معنی را رهی
ظاهر آن ره دارد و این بیرهی
1. چون حکیمک اعتقادی کرده است
کآسمان بیضه زمین چون زرده است
1. ناقهٔ صالح بصورت بد شتر
پی بریدندش ز جهل آن قوم مر