بانگ از جلال الدین محمد مولوی(مولانا) مثنوی معنوی 131
1. بانگ میآمد که ای طالب بیا
جود محتاج گدایان چون گدا
1. بانگ میآمد که ای طالب بیا
جود محتاج گدایان چون گدا
1. نقش درویشست او نه اهل نان
نقش سگ را تو مینداز استخوان
1. آن عرابی از بیابان بعید
بر در دار الخلافه چون رسید
1. عاشقان کل نه عشاق جزو
ماند از کل آنک شد مشتاق جزو
1. فازن بالحرة پی این شد مثل
فاسرق الدرة بدین شد منتقل
1. آن سبوی آب را در پیش داشت
تخم خدمت رادر آن حضرت بکاشت
1. آن یکی نحوی به کشتی در نشست
رو به کشتیبان نهاد آن خودپرست
1. چون خلیفه دید و احوالش شنید
آن سبو را پر ز زر کرد و مزید
1. ای ضیاء الحق حسام الدین بگیر
یک دو کاغذ بر فزا در وصف پیر