گفت از جلال الدین محمد مولوی(مولانا) مثنوی معنوی 65
1. گفت بسم الله بیا تا او کجاست
پیش در شو گر همی گویی تو راست
1. گفت بسم الله بیا تا او کجاست
پیش در شو گر همی گویی تو راست
1. چون سلیمان را سراپرده زدند
جمله مرغانش به خدمت آمدند
1. زاغ چون بشنود آمد از حسد
با سلیمان گفت کو کژ گفت و بد
1. گفت ای شه بر من عور گدای
قول دشمن مشنو از بهر خدای
1. بوالبشر کو علم الاسما بگست
صد هزاران علمش اندر هر رگست
1. چونک نزد چاه آمد شیر دید
کز ره آن خرگوش ماند و پا کشید
1. شیر گفتش تو ز اسباب مرض
این سبب گو خاص کاینستم غرض
1. چونک شیر اندر بر خویشش کشید
در پناه شیر تا چه میدوید
1. چونک خرگوش از رهایی شاد گشت
سوی نخچیران دوان شد تا به دشت