1 قوم عیسی را بد اندر دار و گیر حاکمانشان ده امیر و دو امیر
2 هر فریقی مر امیری را تبع بنده گشته میر خود را از طمع
3 این ده و این دو امیر و قومشان گشته بند آن وزیر بد نشان
4 اعتماد جمله بر گفتار او اقتدای جمله بر رفتار او
1 ساخت طوماری به نام هر یکی نقش هر طومار دیگر مسلکی
2 حکمهای هر یکی نوعی دگر این خلاف آن ز پایان تا به سر
3 در یکی راه ریاضت را و جوع رکن توبه کرده و شرط رجوع
4 در یکی گفته ریاضت سود نیست اندرین ره مخلصی جز جود نیست
1 او ز یک رنگی عیسی بو نداشت وز مزاج خم عیسی خو نداشت
2 جامهٔ صد رنگ از آن خم صفا ساده و یکرنگ گشتی چون صبا
3 نیست یکرنگی کزو خیزد ملال بل مثال ماهی و آب زلال
4 گرچه در خشکی هزاران رنگهاست ماهیان را با یبوست جنگهاست
1 همچو شه نادان و غافل بد وزیر پنجه میزد با قدیم ناگزیر
2 با چنان قادر خدایی کز عدم صد چو عالم هست گرداند بدم
3 صد چو عالم در نظر پیدا کند چونک چشمت را به خود بینا کند
4 گر جهان پیشت بزرگ و بیبنیست پیش قدرت ذرهای میدان که نیست
1 مکر دیگر آن وزیر از خود ببست وعظ را بگذاشت و در خلوت نشست
2 در مریدان در فکند از شوق سوز بود در خلوت چهل پنجاه روز
3 خلق دیوانه شدند از شوق او از فراق حال و قال و ذوق او
4 لابه و زاری همی کردند و او از ریاضت گشته در خلوت دوتو
1 گفت هان ای سخرگان گفت و گو وعظ و گفتار زبان و گوش جو
2 پنبه اندر گوش حس دون کنید بند حس از چشم خود بیرون کنید
3 پنبهٔ آن گوش سر گوش سرست تا نگردد این کر آن باطن کرست
4 بیحس و بیگوش و بیفکرت شوید تا خطاب ارجعی را بشنوید
1 جمله گفتند ای حکیم رخنهجو این فریب و این جفا با ما مگو
2 چارپا را قدر طاقت با رنه بر ضعیفان قدر قوت کار نه
3 دانهٔ هر مرغ اندازهٔ ویست طعمهٔ هر مرغ انجیری کیست
4 طفل را گر نان دهی بر جای شیر طفل مسکین را از آن نان مرده گیر
1 گفت حجتهای خود کوته کنید پند را در جان و در دل ره کنید
2 گر امینم متهم نبود امین گر بگویم آسمان را من زمین
3 گر کمالم با کمال انکار چیست ور نیم این زحمت و آزار چیست
4 من نخواهم شد ازین خلوت برون زانک مشغولم باحوال درون
1 جمله گفتند ای وزیر انکار نیست گفت ما چون گفتن اغیار نیست
2 اشک دیدهست از فراق تو دوان آه آهست از میان جان روان
3 طفل با دایه نه استیزد ولیک گرید او گر چه نه بد داند نه نیک
4 ما چو چنگیم و تو زخمه میزنی زاری از ما نه تو زاری میکنی