1 گفت ای شه خلوتی کن خانه را دور کن هم خویش و هم بیگانه را
2 کس ندارد گوش در دهلیزها تا بپرسم زین کنیزک چیزها
3 خانه خالی مانْد و یک دَیّار نَه جز طبیب و جز همان بیمار نه
4 نرمنرمک گفت شهر تو کجاست؟ که علاج اهل هر شهری جداست
1 بعد از آن برخاست و عزم شاه کرد شاه را زان شمّهای آگاه کرد
2 گفت تدبیر آن بوَد کان مرد را حاضر آریم از پی این درد را
3 مرد زرگر را بخوان زان شهر دور با زر و خلعت بده او را غرور
1 شه فرستاد آن طرف یک دو رسول حاذقان و کافیان بس عَدول
2 تا سمرقند آمدند آن دو امیر پیش آن زرگر ز شاهنشه بَشیر
3 «کای لطیف استاد کامل معرفت فاش اندر شهرها از تو صفت
4 نک فلان شه از برای زرگری اختیارت کرد زیرا مهتری
1 کشتن آن مرد بر دست حکیم نه پی اومید بود و نه ز بیم
2 او نکشتش از برای طبع شاه تا نیامد امر و الهام اله
3 آن پسر را کش خضر ببرید حلق سر آن را در نیابد عام خلق
4 آنک از حق یابد او وحی و جواب هرچه فرماید بود عین صواب
1 بود بقالی و وی را طوطیی خوشنوایی سبز و گویا طوطیی
2 بر دکان بودی نگهبان دکان نکته گفتی با همه سوداگران
3 در خطاب آدمی ناطق بدی در نوای طوطیان حاذق بدی
4 خواجه روزی سوی خانه رفته بود بر دکان طوطی نگهبانی نمود
1 بود شاهی در جهودان ظلمساز دشمن عیسی و نصرانی گداز
2 عهد عیسی بود و نوبت آن او جان موسی او و موسی جان او
3 شاه احول کرد در راه خدا آن دو دمساز خدایی را جدا
4 گفت استاد احولی را کاندر آ زو برون آر از وثاق آن شیشه را
1 او وزیری داشت گبر و عشوه ده کو بر آب از مکر بر بستی گره
2 گفت ترسایان پناه جان کنند دین خود را از ملک پنهان کنند
3 کم کش ایشان را که کشتن سود نیست دین ندارد بوی مشک و عود نیست
4 سر پنهانست اندر صد غلاف ظاهرش با تست و باطن بر خلاف