از از جلال الدین محمد مولوی(مولانا) رباعی 1132
1. از سوز غم تو آتش میطلبم
وز خاک در تو مفرشی میطلبم
1. از سوز غم تو آتش میطلبم
وز خاک در تو مفرشی میطلبم
1. از شور و جنون رشک جنان را بزدم
ز آشفته دلی راحت جان را بزدم
1. از صنع برآیم بر صانع باشم
حاشا که زبون هیچ مانع باشم
1. از طبع ملول دوست ما میدانیم
وز غایت عاشقیش می رنجانیم
1. از عشق تو گشتم ارغنون عالم
وز زخمهٔ تو فاش شده احوالم
1. از عشق تو من بلند قد میگردم
وز شوق تو من یکی به صد میگردم
1. از مطبخ غمهاش بلا میرسدم
هر لحظه به صد گونه ابا میرسدم
1. از هرچه که آن خوشست نهی است مدام
تا ره نزند خوشی از این مردم عام
1. اسرار ز دست دادمی نتوانم
وانرا بسزا گشاد می نتوانم
1. افتاده مرا عجب شکاری چکنم
واندر سرم افکنده خماری چکنم
1. المنةالله که به تو پیوستم
وز سلسلهٔ بند فراقت رستم
1. امروز چو حلقه مانده بیرون دریم
با حلقه حریف گشته همچون کمریم