از از جلال الدین محمد مولوی(مولانا) رباعی 1086
1. از من زر و دل خواستی ای مهر گسل
حقا که نه این دارم و نی آن حاصل
1. از من زر و دل خواستی ای مهر گسل
حقا که نه این دارم و نی آن حاصل
1. اسرار حقیقت نشود حل به سال
نی نیز به درباختن حشمت و مال
1. این عشق کمالست و کمالست و کمال
وین نفس خیالست خیالست و خیال
1. این نکته شنو ز بنده ای نقش چگل
هرچند که راهیست ز دل جانب دل
1. پر از عیسی است این جهان مالامال
کی گنجد در جهان قماش دجال
1. جانی دارم لجوج و سرمست و فضول
وانگه یاری لطیف و بیصبر و ملول
1. چون آمدهای در این بیابان حاصل
چون بیخبران مباش از خود غافل
1. چون دم زدی از مهر رخ یار ای دل
ترتیب دم و قدم نگهدار ای دل
1. حاشا که کند دل به دگر جا منزل
دور از دل من که گردد از عشق خجل
1. الخمر و منالزق ینادیک تعال
واقطع لوصالنا جمیعالاشغال
1. در خاموشی چرا شوی کند و ملول
خو کن به خموشی که اصولست اصول
1. در عشق نوا جزو زند آنگه کل
در باغ نخست غوره است آنگه مل