گویند از جلال الدین محمد مولوی(مولانا) رباعی 1063
1. گویند مرا چند بخندی ز گزاف
کارت همه عشرتست و گفتت همه لاف
1. گویند مرا چند بخندی ز گزاف
کارت همه عشرتست و گفتت همه لاف
1. مهمان تو نیست دو سه روز و گزاف
خوان تو گرفته است از قاف به قاف
1. آن تاق که نیست جفتش اندر آفاق
با بنده بباخت تاق و جفتی به وفاق
1. آنکس که ترا بدید ای خوب اخلاق
در حال دهد کون و مکان را سه طلاق
1. ای داروی فربهی و جان عاشق
فربه ز خیال تو روان عاشق
1. تمکین و قرار من که دارد در عشق
مستی و خمار من که دارد در عشق
1. لو کان اقل هذه الاشواق
للشمس لا ذهلت عن الاشراق
1. هر دل که طواف کرد گرد در عشق
هم کشته شد به آخر از خنجر عشق
1. هر روز بنو برآید آن دلبر عشق
در گردن ما درافکند دفتر عشق
1. چون گشت طلسم جسم آدم چالاک
با خاک درآمیخته شد گوهر پاک
1. حاشا که شود سینهٔ عاشق غمناک
یا از جز عشق دامنش گردد چاک