تا از جلال الدین محمد مولوی(مولانا) رباعی 1028
1. تا بتوانی تو جامهٔ عشق مپوش
چون پوشیدی ز هر بلائی مخروش
1. تا بتوانی تو جامهٔ عشق مپوش
چون پوشیدی ز هر بلائی مخروش
1. تا در نزنی بهر چه داری آتش
هرگز نشود حقیقت وقت تو خوش
1. جان جانی بیا میان جان باش
چون عقل و خرد تاج سر مردان باش
1. چون رنگ بدزدید گل از رخسارش
آویخت صبا چو رهزنان بردارش
1. خائیدن آن لب که چشیدی شکرش
مالیدن دستی که کشیدی بسرش
1. دانم که برای ما نخفتی همه دوش
بر صفهٔ سرد با یکی بالاپوش
1. در انجمنی نشسته دیدم دوشش
نتوانستم گرفت در آغوشش
1. در حلقهٔ مستان تو ای دلبر دوش
میخانه درون کشیدم از خم سر جوش
1. در مجلس سلطان بشکستم جامش
تا جنگ شود بشنوم آن دشنامش
1. دلدار مرا وعده دهد نشنومش
بر مصحف اگر دست نهد نشنومش
1. دل یاد تو آرد برود هوش ز هوش
می بیلب نوشین تو کی گردد نوش
1. رفت آنکه نبود کس به خوبی یارش
بیآنکه دلم سیر شد از دیدارش