آنرا از جلال الدین محمد مولوی(مولانا) رباعی 994
1. آنرا که رسول دوست پنداشتمش
من نام و نشان دوست درخواستمش
1. آنرا که رسول دوست پنداشتمش
من نام و نشان دوست درخواستمش
1. آن رند و قلندر نهان آمد فاش
در دیدهٔ من بجو نشان کف پاش
1. آنکس که نظر کند به چشم مستش
از رشک دعای بد کنم پیوستش
1. از آتش تو فتاده جانم در جوش
وز باده تو شده است جانم مدهوش
1. امروز حریف عشق بانگی زد فاش
گر اوباشی جز بر اوباش مباش
1. اندر بر خویشم بفشاری همه خوش
بر راه زنان مرگ گماری همه خوش
1. ای باد صبا به کوی آن دلبر کش
احوال دلم بگوی اگر باشد خوش
1. ای جان جهان و روشنائی همه خوش
آرام دلی و آشنائی همه خوش
1. ای چشم بیا دامن خود در خون کش
وی روح برو قماش بر گردون کش
1. گفتی چونی بیا که چون روزم خوش
چون روز همی درم میدوزم خوش
1. گه باده لقب نهادم و گه جامش
گاهی زر پخته گاه سیم خامش