هین از جلال الدین محمد مولوی(مولانا) رباعی 971
1. هین وقت صبوحست میان شب و روز
غیر از مه وخورشید چراغی مفروز
1. هین وقت صبوحست میان شب و روز
غیر از مه وخورشید چراغی مفروز
1. یاری خواهی ز یار با یار بساز
سودت سوداست با خریدار بساز
1. یک شب چو ستاره گر نخسبی تا روز
تابد به تو اینچنین مه جانافروز
1. آمد آمد ترش ترش یعنی بس
میپندارد که من بترسم ز عسس
1. احوال دلم هر سحر از باد بپرس
تا شاد شوی از من ناشاد بپرس
1. از حادثهٔ جهان زاینده مترس
وز هرچه رسد چو نیست پاینده مترس
1. از روز قیامت جهانسوز بترس
وز ناوک انتقام دلدوز بترس
1. ای یوسف جان ز حال یعقوب بپرس
وی جان کرم ز رنج ایوب بپرس
1. جانا صفت قدم ز ابروت بپرس
آشفتگیم ز زلف هندوت بپرس
1. چون روبه من شدی تو از شیر مترس
چون دولت تو منم ز ادبیر مترس
1. دارد به قدح می حرامی که مپرس
یک دشمن جان شگرف حامی که مپرس