گر از جلال الدین محمد مولوی(مولانا) رباعی 959
1. گر در ره عشق او نباشی سرباز
زنهار مکن حدیث عشقی سرباز
1. گر در ره عشق او نباشی سرباز
زنهار مکن حدیث عشقی سرباز
1. گر گوهر طاعتی نسفتم هرگز
ور گرد بدی ز دل نرفتم هرگز
1. مائیم و توئی و خانه خالی برخیز
هنگام ستیز نیست ای جان مستیز
1. مائیم و دمی کوته و سودای دراز
در سایهٔ دل فکنده دو پای دراز
1. مائیم و هوای یار مه رو شب و روز
چون ماهی تشنه اندر این جو شب و روز
1. مردانه بیا که نیست کار تو مجاز
آغاز بنه ترانهٔ بیآغاز
1. معشوقهٔ ما کران نگیرد هرگز
وین شمع و چراغ ما نمیرد هرگز
1. من بودم و دوش آن بت بنده نواز
از من همه لابه بود و از وی همه ناز
1. من سیر نگشتهام ز تو یار هنوز
وامم داری نبات بسیار هنوز
1. من همتیم کجا بود چون من باز
عرضه نکنم به هیچکس آز و نیاز
1. میگوید مرمرا نگار دلسوز
میباید رفت چون به پایان شد روز
1. نی چارهٔ آنکه با تو باشم همراز
نی زهرهٔ آنکه بیتو پردازم راز