ای از جلال الدین محمد مولوی(مولانا) رباعی 936
1. ای ذره ز خورشید توانی بگریز
چون نتوانی گریخت با وی مستیز
1. ای ذره ز خورشید توانی بگریز
چون نتوانی گریخت با وی مستیز
1. ای صلح تو با بنده همه جنگ آمیز
تا کی بود این دوستی ننگآمیز
1. ای عشق تو داده باز جان را پرواز
لطف تو کشیده چنگ جان را در ساز
1. ای عشق نخسبی و نخفتی هرگز
در دیدهٔ خفتگان نیفتی هرگز
1. ای کرده ز نقش آدمی چنگی ساز
جانها همه اقوال تو از روی نیاز
1. ای لاله بیا و از رخم رنگ آموز
وی زهره بیا و از دلم چنگ آموز
1. امروز خوشم به جان تو فردا نیز
هم آبم و هم گوهرم و دریا نیز
1. امروز مرو از برم ای یار بساز
ای گلبن صد برگ بدین خار بساز
1. امشب که گشاده است صنم با ما راز
ای شب چه شبی که عمر تو باد دراز
1. بازآمدم اینک که زنم آتش نیز
در توبه و در گناه و زهد و پرهیز
1. بازی بودم پریده از عالم راز
تا بو که برم ز شیب صیدی بفراز
1. بنمای بمن رخ ای شمع طراز
تا ناز کنم نه روزه دارم نه نماز