هر از جلال الدین محمد مولوی(مولانا) رباعی 924
1. هر دم دل خستهام برنجاند یار
یا سنگدلست یا نمیداند یار
1. هر دم دل خستهام برنجاند یار
یا سنگدلست یا نمیداند یار
1. هین وقت صبوحست می ناب بیار
زیرا مرگست زندگانی هشیار
1. آمد آمد آنکه نرفت او هرگز
بیرون نبد آن آب از این جو هرگز
1. آمد بر من دوش نگاری سر تیز
شیرین سخنی شکر لبی شورانگیز
1. آمد دی دیوانه و شبهای دراز
مائیم و شب تیره و سودای دراز
1. آن تاب که من دانم و تو ای دل سوز
ای دوست شب و روز ز دل میافروز
1. آن یار نهان کشید باز دستم امروز
از دست شدم بند گسستم امروز
1. ای تنگ شکر از ترشان چشم بدوز
آتش بزن و هرچه به جز عشق بسوز
1. ای جان سماع و روزه و حج و نماز
وی از تو حقیقت شده بازی و مجاز
1. ای جان لطیف بیغم عشق مساز
در هر نفسش هزار روزه است و نماز
1. ای دل ز جفای دلستانان مگریز
دزدی خواهی ز پاسبانان مگریز
1. ای دل همه رخت را در این کوی انداز
پیراهن یوسف است بر روی انداز