آن از جلال الدین محمد مولوی(مولانا) رباعی 867
1. آن ساقی روح دردهد جام آخر
این مرغ اسیر بجهد از دام آخر
1. آن ساقی روح دردهد جام آخر
این مرغ اسیر بجهد از دام آخر
1. آن کس که ترا دیده بود ای دلبر
او چون نگرد بسوی معشوق دگر
1. از عاشق بدنام بیا ننگ مدار
ورنه برو این مصطبه را تنگ مدار
1. امروز من از تشنه دهانی و خمار
نی دل دارم نه عقل و نه صبر و قرار
1. اندیشهٔ دهرت ز چه بگداخت جگر
طبع تو مزاج دهر نشناخت مگر
1. ای آمده ز آسمان درین عالم دیر
و آورده خبرهای سموات به زیر
1. ای آنکه دلت باید در وی منگر
زاهد شو و چشم را بخوابان بگذار
1. ای بوده سماع آسمانرا ره و در
وی بوده سماع مرغ جانرا سر و پر
1. ای خاک درت ز آب کوثر خوشتر
اندر ره تو پای من از سر خوشتر
1. ای دلبر عیار دل نیکوفر
از جملهٔ نیکوان توئی نیکوتر
1. ای دل بگذر ز عشق و معشوق و دیار
گر دیده وری ز هر سه بندی زنار