هر از جلال الدین محمد مولوی(مولانا) رباعی 844
1. هر شب که دل سپهر گلشن گردد
عالم همه ساکن چو دل من گردد
1. هر شب که دل سپهر گلشن گردد
عالم همه ساکن چو دل من گردد
1. هر شب که ز سودای تو نوبت بزنند
آن شب همه جان شوند هرجا که تنند
1. هر عمر که بیدیدن اصحاب بود
یا مرگ بود به طبع یا خواب بود
1. هر عمر که بیدیدن اصحاب بود
یا مرگ بود به طبع یا خواب بود
1. هر قبض اثر علت اولی باشد
صورت همه مقبول هیولی باشد
1. هرگز حق صحبت قدیمت نبود
واندیشهٔ این سیه گلیمت نبود
1. هر کو بگشاده گرهی میبندد
بر حال خود و حال جهان میخندد
1. هر لحظه همی خوانمش از راه بعید
کو سورهٔ یوسف است و قرآن مجید
1. هر لقمهٔ خوش که بر دهان میگردد
میجوشد و صافش همه جان میگردد
1. هر موی زلف او یکی جان دارد
ما را چو سر زلف پریشان دارد
1. هستی اثری ز نرگس مست تو بود
آب رخ نیستی هم از هست تو بود