میآ از جلال الدین محمد مولوی(مولانا) رباعی 832
1. میآ ید یار و چون شکر میخندد
وز مرتبه بر شمس و قمر میخندد
1. میآ ید یار و چون شکر میخندد
وز مرتبه بر شمس و قمر میخندد
1. میجوشد دل که تا به جوش تو رسد
بیهوش شده است تا به هوش تو رسد
1. میگوید عشق هرکه جان پیش کشد
صد جان و هزار جان عوض بیش کشد
1. نی آب روان ز ماهیان سیر شود
نی ماهی از آن آب روان سیر شود
1. گر راه روی راه برت بگشایند
ور نیست شوی به هستیت بگرایند
1. و هو معکم از او خبر میآید
در سینه از این خبر شرر میآید
1. هان ای دل خسته وقت مرهم آمد
خوش خوش نفسی بزن که آن دم آمد
1. هر جا به جهان تخم وفا برکارند
آن تخم ز خرمنگه ما میآ رند
1. هر چند دلم رضا او میجوید
او از سر شمشیر سخن میگوید
1. هرچیز که بسیار شود خوار شود
گر خوار شود به خانهٔ پار شود
1. هر دل که بسوی دلربائی نرود
والله که به جز سوی فنائی نرود
1. هر روز دلم نو شکری نوش کند
کز ذوق گذشتهها فراموش کند