مطرب از جلال الدین محمد مولوی(مولانا) رباعی 821
1. مطرب خواهم که عاشق مست بود
در کوی خرابات تو پابست بود
1. مطرب خواهم که عاشق مست بود
در کوی خرابات تو پابست بود
1. معشوقه چو آفتاب تابان گردد
عاشق به مثال ذره گردان گردد
1. معشوقه خانگی بکاری ناید
کو عشوه نماید و وفا ننماید
1. مگذار که غصه در میانت گیرد
یا وسوسههای این جهانت گیرد
1. مگذار که وسوسه زبونت گیرد
چون مار به حیله و فسونت گیرد
1. من بندهٔ آن قوم که خود را دانند
هردم دل خود را ز علط برهانند
1. من بندهٔ یاری که ملالش نبود
کانرا که ملالست وصالش نبود
1. من بیخبرم خدای خود میداند
کاندر دل من مرا چه میخنداند
1. من چوب گرفتم به کفم عود آمد
من بد کردم بدیم مسعود آمد
1. مه را طرفی بماه رو میماند
چیزیش بدان فرشته خو میماند
1. مهرویان را یکان یکان برشمرید
باشد به غلط نام مه ما ببرید