قاصد از جلال الدین محمد مولوی(مولانا) رباعی 774
1. قاصد پی اینکه بنده خندان نشود
پنهان مکن از بنده که پنهان نشود
1. قاصد پی اینکه بنده خندان نشود
پنهان مکن از بنده که پنهان نشود
1. قد الفم ز مشق چون جیم افتاد
آن سو که تویی حسن دو میم افتاد
1. قومی به خرابات تو اندر بندند
رندی چند و کس نداند چندند
1. کاری ز درون جان میباید
وز قصه شنیدن این گره نگشاید
1. کامل صفتی راه فنا میپیمود
چون باد گذر کرد ز دریای وجود
1. گر با دل و دنده هیچ کارم افتد
در وقت وصال آن نگارم افتد
1. گر چرخ ترا خدمت پیوست کند
مپذیر که عاقبت ترا پست کند
1. گر خواب ترا خواجه گرفتار کند
من نگذارم کسیت بیدار کند
1. گر در طلبی ز چشمه در بر ناید
جویندهٔ در به قعر دریا باید
1. گر دریا را همه نهنگان گیرند
ور صحرا را همه پلنگان گیرند
1. گر صبر کنم جامعهٔ جان میسوزد
جان من و آن جملگان میسوزد
1. گر صبر کنم دل از غمت تنگ آید
ور فاش کنم حسود در چنگ آید