دل از جلال الدین محمد مولوی(مولانا) رباعی 694
1. دل داد مرا که دلستان را بزدم
آن را که نواختم همان را بزدم
1. دل داد مرا که دلستان را بزدم
آن را که نواختم همان را بزدم
1. دلدار ابد گرد دلم میگردد
گرد دل و جان خجلم میگردد
1. دل در پی دلدار بسی تاخت و نشد
هر خشک و تری که داشت درباخت و نشد
1. دل دوش در این عشق حریف ما بود
شب تا به سحرگاه نخفت و ناسود
1. دل را بدهم پند که عمدا نرود
پیش بت شنگ من از آنجا نرود
1. دلها به سماع بیقرار افتادند
چون ابر بهار پر شرار افتادند
1. دل هرچه در آشکار و پنهان گوید
زانموی چو مشک عنبرافشان گوید
1. دوش آن بت من همچو مه گردون بود
نی نی که به حسن از آفتاب افزون بود
1. دوش از قمر تو آسمان مینوشید
وز آب حیات تو جهان مینوشید
1. دو کون خیال خانهای بیش نبود
وامد شد ما بهانهای بیش نبود
1. دی باغ ز وی شکر سلامت میکرد
بر روی شکوفهها علامت میکرد