در از جلال الدین محمد مولوی(مولانا) رباعی 671
1. در عشق تو عقل ذوفنون میخسبد
مشتاق در آتش درون میخسبد
1. در عشق تو عقل ذوفنون میخسبد
مشتاق در آتش درون میخسبد
1. در عشق اگر دمی قرارت باشد
اندر صف عاشقان چه کارت باشد
1. در عشق نه پستی نه بلندی باشد
نی بیهشی نه هوشمندی باشد
1. در عشق هزار جان و دل بس نکند
دل خود چه بود حدیث جان کس نکند
1. در کام دل آنچه بود نفسم همه راند
هرگز نفسی نامه شرم نه بخواند
1. در گریهٔ خون مرا شکر خند تو کرد
بیبند مرا از این جهان بند تو کرد
1. در کوی خرابات تکبر نخرند
مردی ز سر کوی خرابات برند
1. در لشکر عشق چونکه خونریز کنند
شمشیر ز پارههای ما تیز کنند
1. در مدرسهٔ عشق اگر قال بود
کی فرق میان قال با حال بود
1. در میطلبی ز چشمه در بر ناید
جوینده در به قعر دریا باید
1. در معنی هست و در عیان نیست که دید
در دل پیدا و در زبان نیست که دید