خاموش از جلال الدین محمد مولوی(مولانا) رباعی 647
1. خاموش مراز گفت و گفتار تو کرد
بیکار مرا حلاوت کار تو کرد
1. خاموش مراز گفت و گفتار تو کرد
بیکار مرا حلاوت کار تو کرد
1. خوابم ز خیال روی تو پشت بداد
وز تو ز خیال تو همی خواهم داد
1. خواهم گردی که از هوای تو رسد
باشد که به دیده خاک پای تو رسد
1. خواهم که دلم با غم همخو باشد
گر دست دهد غمش چه نیکو باشد
1. خورشید که باشد که بروی تو رسد
یا باد سبک سر که به موی تو رسد
1. خورشید که در خانه بقا می نکند
میگردد جابجا و جا می نکند
1. خورشید مگر بسته به پیشت میرد
وان ماه جگر خسته به پیشت میرد
1. خوش عادت خوش خو که محمد دارد
ما را شب تیره بینوا نگذارد
1. خون دل عاشقان چو جیحون گردد
عاشق چو کفی بر سر آن خون گردد
1. دامان جلال تو ز دستم نشود
سودای تو از دماغ مستم نشود
1. دانی صوفی بهر چه بسیار خورد
زیرا که بایام یکی بار خورد
1. در باغ آیید و سبز پوشان نگرید
هر گوشه دکان گل فروشان نگرید