چون از جلال الدین محمد مولوی(مولانا) رباعی 636
1. چون خمر تو در ساغر ما در ریزند
پنهان شدگان این جهان برخیزند
1. چون خمر تو در ساغر ما در ریزند
پنهان شدگان این جهان برخیزند
1. چون دیده بر آن عارض چون سیم افتاد
جان در لب تو چو دیدهٔ میم افتاد
1. چون دیده برفت توتیای تو چه سود
چون دل همه گشت خون وفای تو چه سود
1. چون روز وصال یار ما نیست پدید
اندک اندک ز عشق باید ببرید
1. چون زیر افکند در عراق آمیزد
دل عقل کند رها ز تن بگریزد
1. چون شاهد پوشیده خرامان گردد
هر پوشیده ز جامه عریان گردد
1. چون صبح ولای حق دمیدن گیرد
جان در تن زندگان پریدن گیرد
1. چون صورت تو در دل ما بازآید
مسکین دل گمگشته بجا بازآید
1. چون نیستی تو محض اقرار بود
هستی تو سرمایهٔ انکار بود
1. حاشا که دل از عشق جهانرا نگرد
خود چیست به جز عشق که آنرا نگرد
1. خاک توام و خدای حق میداند
واجب نبود که از منت بستاند
1. خاموش مراز گفت و گفتار تو کرد
بیکار مرا حلاوت کار تو کرد