تنها از جلال الدین محمد مولوی(مولانا) رباعی 613
1. تنها بمرو که رهزنان بسیارند
یک جان داری و خصم جان بسیارند
1. تنها بمرو که رهزنان بسیارند
یک جان داری و خصم جان بسیارند
1. تو جانی و هر زنده غم جان بکشد
هر کان دارد منت آن بکشد
1. تو هیچ نهای و هیچ توبه ز وجود
تو غرق زیانی و زیانت همه سود
1. تیری ز کمانچهٔ ربابی بجهید
از چنبر تن گذشت و بر قلب رسید
1. جامی که بگیرم میش انوار بود
بینی که بگویم همه اسرار بود
1. جانا تبش عشق به غایت برسید
از شوق تو کارم به شکایت برسید
1. جان باز که وصل او به دستان ندهند
شیر از قدح شرع به مستان ندهند
1. جان چو سمندرم نگاری دارد
در آتش او چه خوش قراری دارد
1. جان را جستم ببحر مرجان آمد
در زیر کفی قلزم پنهان آمد
1. جان روی به عالم همایون آورد
وز چون و چگونه دل به بیچون آورد
1. جان کیست که او بدیده کار تو کند
یا دیده و دل که او شکار تو کند