بییاری از جلال الدین محمد مولوی(مولانا) رباعی 601
1. بییاری تو دل بسوی یار نشد
تا لطف غمت ندیده غمخوار نشد
1. بییاری تو دل بسوی یار نشد
تا لطف غمت ندیده غمخوار نشد
1. تا با غم عشق تو مرا کار افتاد
بیچاره دلم در غم بسیار افتاد
1. تا بنده ز خود فانی مطلق نشود
توحید به نزد او محقق نشود
1. تا تو بخودی ترا به خود ره ندهد
چون مست شدی ز دیده بیرون نجهند
1. تا در دل من عشق تو اندوخته شد
جز عشق تو هر چه داشتم سوخته شد
1. تا در طلب مات همی کام بود
هر دم که برون ز ما زنی دام بود
1. تا رهبر تو طبع بدآموز بود
بخت تو مپندار که پیروز بود
1. تا سر نشود یقین که سرکش نشود
وان دلبر برگزیده سرکش نشود
1. تا گوهر جان در این طبایع افتاد
همسایه شدند با وی این چار فساد
1. تا مدرسه و مناره ویران نشود
اسباب قلندری بسامان نشود
1. نایی ببرید از نیستان استاد
با نه سوراخ و آدمش نام نهاد
1. بانگ مستی ز آسمان میآید
مستی ز فلک نعرهزنان میآید