در از جلال الدین محمد مولوی(مولانا) رباعی 659
1. در باغ هزار شاهد مهرو بود
گلها و بنفشههای مشکین بو بود
1. در باغ هزار شاهد مهرو بود
گلها و بنفشههای مشکین بو بود
1. در بندم از آن دو زلف بند اندر بند
در نالهام از لبان قند اندر قند
1. در حضرت حق ستوده درویشانند
در صدر بزرگی همه بیخویشانند
1. در خدمتت ای جان چو بدن میافتد
زان سجده به بخت خویشتن میافتد
1. درد و زخم ار زلف تو در چنگ آید
از حال بهشتیان مرا ننگ آید
1. در راه طلب رسیدهای میباید
دامان ز جهان کشیدهای میباید
1. در سلسلهات هر آنکه پا بست شود
گر فانی و گر نیست بود هست شود
1. در سینهٔ هر که ذرهای دل باشد
بیمهر تو زندگیش مشکل باشد
1. در صحبت حق خموش میباید بود
بیچشم و زبان و گوش میباید بود
1. در عشق اگرچه خرده بینم کردند
در پیشروی اگر گزینم کردند
1. در عشق توام نصیحت و پند چه سود
زهراب چشیدهام مرا قند چه سود
1. در عشق توام وفا قرین میباید
وصل تو گمانست و یقین میباید