این از جلال الدین محمد مولوی(مولانا) رباعی 567
1. این صورت آدمی که درهم بستند
نقشی است که در تویلهٔ غم بستند
1. این صورت آدمی که درهم بستند
نقشی است که در تویلهٔ غم بستند
1. این طرفه که یار در دامن گنجد
جان دو هزار تن در این تن گنجد
1. این عشق به جانب دلیران گردد
آهو است که او بابت شیران گردد
1. این مست به بادهای دگر میگردد
قرابه تهی گشت و بسر میگردد
1. این واقعه را سخت بگیری شاید
از کوشش عاجزانه کاری ناید
1. بار دگر این خسته جگر باز آمد
بیچاره به پا رفت و به سرباز آمد
1. با روی تو هیچکس ز باغ اندیشد
با عشق تو از شمع و چراغ اندیشد
1. با سود وصال تو زیانت نرسد
جانی تو که زحمتی بجانت نرسد
1. با هرکه دمی عشق تو آمیخته شد
گوئی که بلا بر سر او ریخته شد
1. بخشای بر آن بنده که خوابش نبود
بخشای بر آن تشنه که آبش نبود
1. بر بنده بخند تا ثوابت باشد
وز بنده شکر خنده جوابت باشد