1 جانا به هلاک بنده مستیز و بیا رنگی که تو دانی تو برآمیز و بیا
2 ای مکر در آموخته هرجائی را یک مکر برای من درانگیز و بیا
1 جز عشق نبود هیچ دمساز مرا نی اول و نی آخر و آغاز مرا
2 جان میدهد از درونه آواز مرا کی کاهل راه عشق درباز مرا
1 چو نزود نبشته بود حق فرقت ما از بهر چه بود جنگ و آن وحشت ما
2 گر بد بودیم رستی از زحمت ما ور نیک بدیم یاد کن صحبت ما
1 خود را به خیل درافکنم مست آنجا تا بنگرم آن جان جهان هست آنجا
2 یا پای رساندم به مقصود و مراد یا سر بدهم همچو دل از دست آنجا
1 در جای تو جا نیست به جز آن جان را در کوه تو کانیست بجو آن کان را
2 صوفی رونده گر توانی میجوی بیرون تو مجو ز خود بجو تو آن را
1 در چشم ببین دو چشم آن مفتون را نیک بشنو تو نکتهٔ بیچون را
2 هر خون که نخوردهست آن نرگس او از دیدهٔ من روان ببین آن خون را
1 در سر دارم ز می پریشانیها با قند لب تو شکرافشانیها
2 ای ساقی پنهان چو پیاپی کردی رسوا شود این دم همه پنهانیها
1 دستان کسی دست زنان کرد مرا بیحشمت و بیعقل روان کرد مرا
2 حاصل دل او دل مرا گردانید هر شکل که خواست آنچنان کرد مرا
1 دل گفت به جان کای خلف هر دو سرا زین کار که چشم داری از کار و کیا
2 برخیز که تا پیشترک ما برویم زان پیش که قاصدی بیاید که بیا