دستان از جلال الدین محمد مولوی(مولانا) رباعی 47
1. دستان کسی دست زنان کرد مرا
بیحشمت و بیعقل روان کرد مرا
1. دستان کسی دست زنان کرد مرا
بیحشمت و بیعقل روان کرد مرا
1. دل گفت به جان کای خلف هر دو سرا
زین کار که چشم داری از کار و کیا
1. دود دل ما نشان سوداست دلا
و اندود که از دل است پیداست دلا
1. دیدم در خواب ساقی زیبا را
بر دست گرفته ساغر صهبا را
1. زنهار دلا به خود مده ره غم را
مگزین به جهان صحبت نامحرم را
1. طنبور چو تن تن برآرد به نوا
زنجیر در آن شود دل بیسر و پا
1. عاشق شب خلوت از پی پی گم را
بسیار بود که کژ نهد انجم را
1. عاشق همه سال مست و رسوا بادا
دیوانه و شوریده و شیدا بادا
1. عشق تو بکشت ترکی و تازی را
من بندهٔ آن شهید و آن غازی را
1. عشقست طریق و راه پیغمبر ما
ما زادهٔ عشق شد مادر ما
1. عمریست ندیدهایم گلزار ترا
وان نرگس پرخمار خمار ترا
1. غم خود که بود که یاد آریم او را
در دل چه که بر خاک نگاریم او را