1 ای در سر زلف تو پریشانیها واندر لب لعلت شکرافشانیها
2 گفتی ز فراق ما پشیمان گشتی ای جان چه پشیمان که پشیمانیها
1 ای دریا دل تو گوهر و مرجان را درباز که راه نیست کم خرجان را
2 تن همچو صدف دهان گشاده است که آه من کی گنجم چو ره نشد مرجان را
1 ای دل بچه زهره خواستی یاری را کو کرد هلاک چون تو بسیاری را
2 دل گفت که تا شوم همه یکتائی این خواستم که بهر همین کاری را
1 ای دوست به دوستی قرینیم ترا هرجا که قدم نهی زمینیم ترا
2 در مذهب عاشقی روا کی باشد عالم تو ببینیم و نه بینیم ترا
1 ای سبزی هر درخت و هر باغ و گیا ای دولت و اقبال من و کار و کیا
2 ای خلوت و ای سماع و اخلاص و ریا بیحضرت تو این همه سوداست بیا
1 ای شب شادی همیشه بادی شادا عمرت به درازی قیامت بادا
2 در یاد من آتشی از صورت دوست ای غصه اگر تو زهره داری یادا
1 این آتش عشق میپزاند ما را هر شب به خرابات کشاند ما را
2 با اهل خرابات نشاند ما را تا غیر خرابات نداند ما را
1 این روزه چو غربال به بیزد جان را پیدا آرد قراضهٔ پنهان را
2 جانی که کند خیره مه تابان را بیپرده شود نور دهد کیوان را
1 ای آنکه گرفت شربت از مشرب ما مستی گردد که روز بیند شب ما
2 ای آنکه گریخت از در مذهب ما گوشش بکشد فراق تا ملهب ما