تا از جلال الدین محمد مولوی(مولانا) رباعی 36
1. تا چند از این غرور بسیار ترا
تا کی ز خیال هر نمودار ترا
1. تا چند از این غرور بسیار ترا
تا کی ز خیال هر نمودار ترا
1. تا عشق ترا است این شکرخاییها
هر روز تو گوش دار صفراییها
1. تا کی باشی ز دور نظارهٔ ما
ما چارهگریم و عشق بیچاره ما
1. تا نقش خیال دوست با ماست دلا
ما را هم عمر خود تماشاست دلا
1. جانا به هلاک بنده مستیز و بیا
رنگی که تو دانی تو برآمیز و بیا
1. جز عشق نبود هیچ دمساز مرا
نی اول و نی آخر و آغاز مرا
1. چو نزود نبشته بود حق فرقت ما
از بهر چه بود جنگ و آن وحشت ما
1. خود را به خیل درافکنم مست آنجا
تا بنگرم آن جان جهان هست آنجا
1. در جای تو جا نیست به جز آن جان را
در کوه تو کانیست بجو آن کان را
1. در چشم ببین دو چشم آن مفتون را
نیک بشنو تو نکتهٔ بیچون را
1. در سر دارم ز می پریشانیها
با قند لب تو شکرافشانیها
1. دستان کسی دست زنان کرد مرا
بیحشمت و بیعقل روان کرد مرا