امروز از جلال الدین محمد مولوی(مولانا) رباعی 532
1. امروز ما یار جنون میخواهد
ما مجنون و او افزون میخواهد
1. امروز ما یار جنون میخواهد
ما مجنون و او افزون میخواهد
1. امشب چه لطیف و با نوا میگردد
لطفی دارد که کس بدان پی نبرد
1. امشب ساقی به مشک می گردان کرد
دل یغما بر دو دست در ایمان کرد
1. امشب شب آن نیست که از خانه روند
از یار یگانه سوی بیگانه روند
1. اندر دل بیوفا غم و ماتم باد
آن را که وفا نیست ز عالم کم باد
1. اندر رمضان خاک تو زر میگردد
چون سنگ که سرمهٔ بصر میگردد
1. اندر ره فقر دیده نادیده کنند
هرچه آن نه حدیث تست نشنیده کنند
1. اندر طلب آن قوم که بشتافتهاند
از هرچه جز اوست روی برتافتهاند
1. اندیشهٔ هشیار تو هشیار کشد
زارش کشد و بزاری زار کشد
1. انوار صلاح دین برانگیخته باد
بر دیده و جان عاشقان ریخته باد
1. اول که رخم زرد و دلم پرخون بود
هم خرقه و همراه دلم مجنون بود
1. ای آنکه ز تو مشکلم آسان گردد
سرو و گل و باغ مست احسان گردد