آن از جلال الدین محمد مولوی(مولانا) رباعی 497
1. آن لحظه که آن سرو روانم برسید
تن زد تنم از شرم چو جانم برسید
1. آن لحظه که آن سرو روانم برسید
تن زد تنم از شرم چو جانم برسید
1. آن لحظه که از پیرهنت بوی رسد
من خود چه کسم چرخ و فلک جامه درد
1. آن نزدیکی که دلستان را باشد
من ظن نبرم که نیز جان را باشد
1. آن وسوسهای که شرمها را ببرد
آن داهیهای که بندها را بدرد
1. آنها که بتش خزان سوختهاند
وز لطف بهار چشمشان دوختهاند
1. آنها که به کوی عارفان افتادند
با نفخهٔ صور چابک و دلشادند
1. آنها که چو آب صافی و ساده روند
اندر رگ و مغز خلق چون باده روند
1. آنها که دل از الست مست آوردند
جانرا ز عدم عشقپرست آوردند
1. آنها که شب و روز ترا بر اثرند
صیاد نهانند ولی مختصرند
1. آن یار که از طبیب دل برباید
او را دارو طبیب چون فرمایند
1. آن یار که عقلها شکارش میشد
وان یار که کوه بیقرارش میشد
1. آهو بدود چو در پیش سگ بیند
بر اسب دونده حمله و تک بیند