آنرا از جلال الدین محمد مولوی(مولانا) رباعی 474
1. آنرا که ز عشق دوست بیداد رسد
از رحمت و فضل اوش امداد رسد
1. آنرا که ز عشق دوست بیداد رسد
از رحمت و فضل اوش امداد رسد
1. آن را منگر که ذوفنون آید مرد
در عهد و وفا نگر که چون آید مرد
1. آن رفت که بودمی من از عشق تو شاد
از عشق تو می نایدم از عشقم یاد
1. آن روز که جان خرقهٔ قالب پوشید
دریای عنایت از کرم میجوشید
1. آن روز که جانم ره کیوان گیرد
اجزای تنم خاک پریشان گیرد
1. آن روز که چشم تو ز من برگردد
وز بهر تو کشتنم میسر گردد
1. آن روز که روز ابر و باران باشد
شرط است که جمعیت یاران باشد
1. آن روز که عشق با دلم بستیزد
جان پای برهنه از میان بگریزد
1. آن روز که کار وصل را ساز آید
وین مرغ از این قفس بپرواز آید
1. آن روز که مهرگان گردون زدهاند
مهر زر عاشقان دگرگون زدهاند
1. آن سر که بود بیخبر از وی خسبد
آنکس که خبر یافت از او کی خسبد
1. آن طرفه جماعتی که جانشان بکشد
وین نادره آب حیوانشان بکشد