هم از جلال الدین محمد مولوی(مولانا) رباعی 451
1. هم عابد و هم زاهد و هم خونریز است
خونریزی او خلاصهٔ پرهیز است
1. هم عابد و هم زاهد و هم خونریز است
خونریزی او خلاصهٔ پرهیز است
1. یاری که به حسن از صفت افزونست
در خانه درآمد که دل تو چونست
1. یاری که به نزد او گل و خار یکیست
در مذهب او مصحف و زنار یکیست
1. یاری که غمش دوای هر بیمار است
او را یار است هرکه با او یار است
1. یکبار به مردم و مرا کس نگریست
گر بار دگر زنده شوم دانم زیست
1. یک چشم من از روز جدائی بگریست
چشم دگرم گفت چرا گریه ز چیست
1. ای آنکه کنی کون و مکانرا محدث
پاکی و منزهی ز نسیان و حدث
1. ما را چو ز عشق میشود راست مزاج
عشق است طبیب ما و داروی علاج
1. اندر سر من نبود جز رای صلاح
اندر شب و روز پاک جویای صلاح
1. آبی که از این دیده چو خون میریزد
خونیست بیا ببین که چون میریزد
1. آنان که محققان این درگاهند
نزد دل اهل دل چو برگ کاهند
1. آن تازه تنی که در بلای تو بود
آغشته به خون کربلای تو بود