نه از جلال الدین محمد مولوی(مولانا) رباعی 428
1. نه چرخ غلام طبع خود رایهٔ ماست
هستی ز برای نیستی مایهٔ ماست
1. نه چرخ غلام طبع خود رایهٔ ماست
هستی ز برای نیستی مایهٔ ماست
1. نی با تو دمی نشستنم سامانست
نی بیتو دمی زیستنم امکانست
1. نی بیزر و زور شه سپه بتوان داشت
نی بیدل و زهره ره نگه بتوان داشت
1. هان ای دل خسته روز مردانگیست
در عشق توم چه جای بیگانگیست
1. هجران خواهی طریق عشاقانست
وانکو ماهیست جای او عمانست
1. هر جان عزیز کو شناسای رهست
داند که هر آنچه آید از کارگه است
1. هر جان که از او دلبر ما شادانست
پیوسته سرش سبز و دلش خندانست
1. هر چند به حلم یار ما جورکش است
لیکن زاری عاشقان نیز خوش است
1. هرچند شکر لذت جان و جگر است
آن خود دگر است و شکر او دگر است
1. هرچند فراق پشت امید شکست
هرچند جفا دو دست آمال ببست
1. هرچند که بار آن شترها شکر است
آن اشتر مست چشم او خود دگر است
1. هر درویشی که در شکست خویش است
تا ظن نبری که او خیال اندیش است