گفتار از جلال الدین محمد مولوی(مولانا) رباعی 382
1. گفتار تو زر و فعلت ارزیزین است
یک حبه به نزد کس نیرزی زینست
1. گفتار تو زر و فعلت ارزیزین است
یک حبه به نزد کس نیرزی زینست
1. گفتا که بیا سماع در کار شدهاست
گفتم که برو که بنده بیمار شدهاست
1. گفتا که شکست توبه بازآمد مست
چون دید مرا مست بهم برزد دست
1. گفتا بجهم همچو کبوتر ز کفت
گفت ار بجهی کند غمم مستخفت
1. گفتم چشمم که هست خاک کویت
پرآب مدار بیرخ نیکویت
1. گفتم دلم از تو بوسهای خواهانست
گفتا که بهای بوسهٔ ما جانست
1. گفتم عشقت قرابت و خویش منست
غم نیست غم از دل بداندیش منست
1. گفتم که بیا بچشم من درنگریست
من نیز به حال گفتمش کاین دغلیست
1. گفتند که دل دگر هوائی میپخت
از ما بشد و هوای جائی میپخت
1. گفتم که دلم آلت و انگاز مست
مانند رباب دل همآواز منست
1. گفتند که شش جهت همه نور خداست
فریاد ز حلق خاست کان نور کجاست
1. گفتی چونی بنده چنانست که هست
سودای تو بر سر است و سر بر سر دست