سرگشته از جلال الدین محمد مولوی(مولانا) رباعی 347
1. سرگشته چو آسیای گردان کنمت
بیسر گردان چو گوی گردان کنمت
1. سرگشته چو آسیای گردان کنمت
بیسر گردان چو گوی گردان کنمت
1. سرگشته دلا به دوست از جان راهست
ای گمشده آشکار و پنهان راهست
1. سرمایهٔ عقل سر دیوانگیست
دیوانهٔ عشق مرد فرزانگیست
1. سلطان ملاحت مه موزون منست
در سلسلهاش این دل مجنون منست
1. سنبل چو سر عقاب زلف تو نداشت
در عالم حسن آب زلف تو نداشت
1. شاگرد توست دل که عشق آموز است
مانندهٔ شب گرفته پای روز است
1. شاهی که شفیع هر گنه بود برفت
وانشب که به از هزار مه بود برفت
1. شب رو که شبت راهبر اسرار است
زیرا که نهان ز دیدهٔ اغیار است
1. شمشیر ازل بدست مردان خداست
گوی ابدی در خم چوگان خداست
1. شمعی که در اینخانه بدی خانه کجاست
در دیده بد امروز میان دلهاست
1. صدربار بگفتمت چه هشیار و چه مست
شوخی مکن و مزن بهر شاخی دست
1. عاشق نبود آنکه سبک چون جان نیست
شب همچو ستاره گرد مه گردان نیست