دلدار از جلال الدین محمد مولوی(مولانا) رباعی 324
1. دلدار ظریف است و گناهنش اینست
زیبا و لطیف است و گناهش اینست
1. دلدار ظریف است و گناهنش اینست
زیبا و لطیف است و گناهش اینست
1. دلدارم گفت کان فلان زنده ز چیست
جانش چو منم عجب که بیجان چون زیست
1. دل در بر من زنده برای غم تست
بیگانهٔ خلق و آشنای غم تست
1. دل در بر هر که هست از دلبر ماست
هرجا جهد این برق از آن گوهر ماست
1. دل رفت بر کسیکه بیماش خوش است
غم خوش نبود ولیک غمهاش خوش است
1. دل رفت و سر راه دل استان بگرفت
وز عشق دو زلف او بدندان بگرفت
1. دل یاد تو کرد چون به عشرت بنشست
جام از ساقی ربود و انداخت شکست
1. دل یاد تو کرد چون طرب می انگیخت
والله که نخورد آنقدح را و بریخت
1. دور است ز تو نظر بهانه اینست
کاین دیدهٔ ما هنوز صورت بین است
1. دوش از سر لطف یار در من نگریست
گفتا بیما چگونه توانی بزیست
1. دی آنکه ز سوی بام بر ما نگریست
یا جان فرشته است یا روح پریست
1. دیوانه شدم خواب ز دیوانه خطا است
دیوانه چه داند که ره خواب کجاست