1 تا حاصل دردم سبب درمان گشت پستیم بلندی شد و کفر ایمان گشت
2 جان و دل و تن حجاب ره بود کنون تن دل شد و دل جان شد و جان جانان گشت
1 تا در دل من صورت آن رشک پریست دلشاد چو من در همهٔ عالم کیست
2 والله که به جز شاد نمیدانم زیست غم میشنوم ولی نمیدانم چیست
1 تا تن نبری دور زمانم کشته است آن چشمهٔ آب حیوانم کشته است
2 او نیست عجب که دشمن جانش کشت من بوالعجبم که جان جانم کشته است
1 تا ظن نبری که این زمین بیهوشست بیدار دو چشم بسته چون خرگوشست
2 چون دیک هزار کف بسر میآرد تا خلق ندانند که او در جوشست
1 تا عرش ز سودای رخش ولولههاست در سینه ز بازار رخش غلغلههاست
2 از بادهٔ او بر کف جان بلبلههاست در گردن دل ز زلف او سلسلههاست
1 تا من بزیم پیشه و کارم اینست صیاد نیم صید و شکارم اینست
2 روزم اینست و روزگارم اینست آرام و قرار و غمگسارم اینست
1 تا مهر نگار باوفایم بگرفت من بودم و او چو کیمیایم بگرفت
2 او را به هزار دست جویان گشتم او دست دراز کرد و پایم بگرفت
1 تنها نه همین خنده و سیماش خوشست خشم و سقط و طعنه و صفراش خوشست
2 سر خواستهٔ گر بدهم یا ندهم سر را محلی نیست تقاضاش خوشست
1 توبه چکنم که توبهام سایهٔ تست بار سر توبه جمله سرمایهٔ توست
2 بدتر گنهی بپیش تو توبه بود کو آن توبه که لایق پایهٔ تست
1 توبه کردم که تا جانم برجاست من کج نروم نگردم از سیرت راست
2 چندانکه نظر همی کنم از چپ و راست جمله چپ و راست و راست و چپ دلبر ماست