1 پس بر به جهانی که چو خون در رگ ماست خون چون خسبد خاصه که خون در رگ ماست
2 غم نیستکه آثار جنون در رگ ما است زیرا که فسونگر و فسون در رگ ماست
1 بیچارهتر از عاشق بیصبر کجاست کاین عشق گرفتاری بیهیچ دواست
2 درمان غم عشق نه صبر و نه ریاست در عشق حقیقی نه وفا و نه جفاست
1 بیدیده اگر راه روی عین خطاست بر دیده اگر تکیه زدی تیر بلاست
2 در صومعه و مدرسه از راه مجاز آنرا که نه جا است تو چه دانی که کجاست
1 بیرون ز تن و جان و روان درویش است برتر ز زمین و آسمان درویش است
2 مقصود خدا نبود بس خلق جهان مقصود خدا از این جهان درویش است
1 بیرون ز جهان کفر و ایمان جائیست کانجا نه مقام هر تر و رعنائیست
2 جان باید داد و دل بشکرانهٔ جان آنرا که تمنای چنین مأوائیست
1 بیرون ز جهان و جان یکی دایهٔ ماست دانستن او نه درخور پایهٔ ماست
2 در معرفتش همین قدر دانم ما سایه اوئیم و جهان سایه ماست
1 بییار نماند هرکه با یار بساخت مفلس نشد آنکه با خریدار بساخت
2 مه نور از آن گرفت کز شب نرمید گل بوی از آن یافت که با خار بساخت
1 تا این فلک آینهگون بر کار است اندریم عشق موج خون در کار است
2 روزی آید برون و روزی ناید اما شب و روز اندرون در کار است
1 تا با تو ز هستی تو هستی باقیست ایمن منشین که بتپرستی باقیست
2 گیرم بت پندار شکستی آخر آن بت که ز پندار برستی باقیست
1 تا چهرهٔ آفتاب جان رخشانست صوفی به مثال ذرهها رقصانست
2 گویند که این وسوسهٔ شیطانست شیطان لطیف است و حیات جانست