جانی از جلال الدین محمد مولوی(مولانا) رباعی 278
1. جانی که به راه عشق تو در خطر است
بس دیده ز جاهلی بر او نوحهگر است
1. جانی که به راه عشق تو در خطر است
بس دیده ز جاهلی بر او نوحهگر است
1. جانی که حریف بود بیگانه شده است
عقلی که طبیب بود دیوانه شده است
1. جانی که شراب عشق ز آن سو خورده است
وز شیره و باغ آن نکورو خوردهاست
1. جانی و جهانی و جهان با تو خوش است
ور زخم زنی زخم سنان با تو خوش است
1. حسنت که همه جهان فسونش بگرفت
درد حسد حسود چونش بگرفت
1. چشم تو ز روزگار خونریزتر است
تیر مژهٔ تو از سنان تیزتر است
1. چشمی دارم همه پر از صورت دوست
با دیده مرا خوشست چون دوست در اوست
1. چنگی صنمی که ساز چنگش بنواست
بر چنگ ترانهای همی زد شبها است
1. چون دانستم که عشق پیوست منست
وان زلف هزار شاخ در دست منست
1. خون دلبر من میان دلداران نیست
او را چون جهان هلاکت و پایان نیست
1. چون دید مرا مست بهم برزد دست
گفتا که شکست توبه بازآمد مست
1. چونی که ترش مگر شکربارت نیست
یا هست شکر ولی خریدارت نیست