1 با عشق کلاه بر کمر دوز خوش است با نالهٔ سرنای جگرسوز خوش است
2 ای مطرب چنگ و نای را تا بسحر بنواز بر این صفت که تا روز خوش است
1 با عشق نشین که گوهر کان تو است آنکس را جو که تا ابد آن تو است
2 آنرا بمخوان جان که غم جان تو است بر خویش حرام کن اگر نان تو است
1 با ما ز ازل رفته قراری دگر است این عالم اجساد دیاری دگر است
2 ای زاهد شبخیز تو مغرور نماز بیرون ز نماز روزگاری دگر است
1 با نی گفتم که بر تو بیداد ز کیست بیهیچ زیان ناله و فریاد تو چیست
2 گفتا که ز شکری بریدند مرا بیناله و فریاد نمیدانم زیست
1 با هرکه نشستی و نشد جمع دلت وز تو نرمید زحمت آب و گلت
2 زنهار تو پرهیز کن از صحبت او ورنی نکند جان کریمان بحلت
1 با هستی و نیستیم بیگانگی است وز هر دو بریدیم نه مردانگی است
2 گر من ز عجایبی که در دل دارم دیوانه نمیشوم ز دیوانگی است
1 پای تو گرفتهام ندارم ز تو دست درمان ز که جویم که دلم مهر تو خست
2 هی طعنه زنی که بر جگر آبت نیست گر بر جگر نیست چه شد بر مژه هست
1 پائی که همی رفت به شبستان سر مست دستی که همی چید ز گل دسته بدست
2 از بند و گشاد دهن دام اجل آن دست بریده گشت و آن پای شکست
1 برجه که سماع روح برپای شده است وان دف چو شکر حریف آن نای شده است
2 سودای قدیم آتش افزای شده است آن های تو کو که وقت هیهات شده است
1 برخیز و طواف کن بر آن قطب نجات مانندهٔ حاجیان به کعبه و به عرفات
2 چه چسبیدی تو بر زمین چون گل تر آخر حرکات شد کلید برکات